روز خبرنگار بود و من غرق در حجم کار و بیحوصلگی این روزها، واژهای برای نوشتن نیافتم
اما دیروز، در سرزمین تفتیدهی مهران، آنجا که خاکش بوی عشق میدهد، و مسیرش بوی سیب، دیدمشان؛
مردان و زنانی که با لنز و قلم، حماسهی اربعین را در دروازه ی عتبات روایت میکنند
خموشی در برابر این عزم، جفا بود
خبرنگاران، قشر عجیبیاند!
از ازدحام شهرها تا سکوت مرزها، از گرمای عطشناک تابستان تا سوز سرمای زمستان، از ظهر داغ و خاموش تا شبهای پرهیاهو، از محرم تا اربعین، از جنگ تا صلح، آنها هستند؛ بیادعا، با چشمانی تیزبین و دلی پرشور
قلمشان نه فقط جوهر، که خون و روح لحظههاست …
در هر گام، حقیقت را میجویند و با هر کلمه، زندگی را جاودانه میکنند.
اینان، راویان بیقرار عشق و ایثارند
گاهی خسته می شوند
گاهی مهربان و گاهی هم بی رحم
من بی رحمی را در برابر ناحقی
آنجایی که کم کاری
و
آنجایی که خیانت است
ترجیح می دهم
سیروان صیدمحمدی را سالهاست می شناسم او رفیق من است
ما دو تفکر متفاوتیم، البته نه تفاوتی فاحش.
او اصول مباحثه را بلد است و ما سالهاست در کنار هم کار می کنیم اما متفاوت می اندیشیم.
دیشب جای خالیش را نقطه صفر مرزی، نقطه ای که آغاز است نه پایان، حس کردم
دلم برای دوست متفاوتم تنگ شد
او این روزها تصمیم بر نبودن گرفته است
او خسته است و من به او حق می دهم
اما من برای کنار کشیدن، برای نبودن، به او حق نمی دهم.
مواظب ویرا باشید تا سیروان بر می گردد.
و اینک تصویری از تعدادی از این همکاران بی ادعا که خالق آن همکار تلاشگرم رضا صیدی است.
نظرات کاربران